بجواب دوست عزیزاقای احمد نوید
رزاق ( رحی) رزاق ( رحی)

یاد داشت شما که زیر عنوان ( پاسخ به اقای رحی) در سایت وزین مشعل به نشر سپرده بودید را خواندم .

دوست عزیز :

متاثرنیستم ازینکه پرسشهای جدی مرا که در واقع درونمایهء ان نوشته را میسازد کنار گذاشته  و پاسخ نگفته اید . زیرا پرسش ها به ان دوران تاریخی بر میگردد که شما بگفته ومحاسبهء خود تان کودک شاید شیر خوار بوده باشید . فرقی ندارد پرسش های دشوار تاریخ نه همیشه فرصت جواب می یابند بلکه قسمتی از انها در قبرستان سینه های بی تپش به فوسیل های خاک نا شدنی تاریخ مبدل میشوند .  

ایقان کامل دارم که نوشتهء این حقیر  را در تمامیت ان بخوانش نگرفته اید ورنه مرا بی بیمورد متهم به توهین وتحقیر جناب محترم جنرال صاحب نبی عظبمی نمکردید .

صادقانه میخواهم بگویم که پای تحقیر وتوهین هرگز در میان نبوده است  .   فکر  میکنم نوعی مغا لطه بر منطق نتیجه گیری ها حاکم است .

ببینید من ضمن انکه بر معقولیت  موضعگیری محترم جنرال صاحب در مورد کار برد کلمات غیر ادبی از جانب داکتر صاحب اکرم عثمان تاکید کرده ام چگونه محترم عظیمی را مورد خطاب قرار داده ام  که در متن ان نوشته وضاحت دارد .

-   یک جنرال اگاه بر دانش نقد .

-   یک افسر پر اوازهء کشور .

-   یک افسر با تجربه و دارای فهم اکادمیک در عرصهء نظامی .

    -   چهرهء بر امده از ازمون های دشوار روز گار .

-    فرمانده بی مثال که ستون مورال رزمی قوای مسلح کشور بخصوص در معرکه تاریخی جلال اباد را در دوران دفاع مستقلانه در دست داشتند .

این کم است ؟؟

چرا شما این گره ساده را میخواهید به دندان باز کنید ؟

در کجای  این خطاب ها شما عدول از عفت کلام را مشاهده کرده اید ؟

در کجا من جناب عظیمی را کرگس خطاب کرده ام ؟

اصل متن : (..... ولی این درد اذیتم میکند که چگونه  کرگس های عبوسی در تاریکی شب تخم های گنده را بر دوش این سبد تحمیل کرده اند تا اصالت سبد نشینان را زیر سوال ببرند ) .

بگوید که در کجای این متن نام جناب عظیمی امده است که او را به کرگس نسبت بدهد؟ .

وشما چگونه وچرا از میان انبوهی از فکت های که ممکن در ذهن خطور کند تنها اسم محترم عظیمی را به ان کرگس ها نسبت داده اید ؟

        این  ابتکار   شماست . نه تقصیر واردهء من .

وباز بر پایهء ان حکم شما که (ستاره گنجشک نیست که پرواز کند ) .پس چگونه انسان کرگس میشودو تخم میگذارد ؟ ( به این بر خواهیم گشت ) .

این درست است که من رمان  کوچه ما را نخوانده ام  ومن خود به این اعتراف کرده ام  وهرگز دعوای نقد بر ان اثر تاریخی  نکرده ام و نه این از صلاحیت منست . اما انچه شما از من خوانده اید در واقع عبور از جریان مناظره ایست که در وسط کوچه ما اتفاق افتاده است که شیرازه وانگیزهء ان همین جریان مناظرهء طرفین وچند تا ( کوچ نشین )  کوچه ماست .  پای رمان ونقد ان هرگز در میان نیست . اگر در ان نوشته بعضی موارد تداعی متن رمان  دیده میشود ان بدلیل اثر پذیری از محتوای مناظره است نه خود رمان .  نمیدانم که منطق   اتهام افسقالی من در مورد ان رمان از کجا سر راه شما دوست عزیز قامت بر افراشته است ؟

واگر من ان رمان را نخموانده ودر مورد ان نقد مینوشتم بدون شک یک افسقال درجه1  بودم . واعتراض شما را احترام میکردم .

باید بگویم که خطاب های من به ادرس محترم عظیمی ومحترم عثمان زادهء یک فضای ذهنی اند .طوریکه هیچگاهی یکی را نکوهش ودیگری را ستایش نکرده ام بلکه در کمال پوزش از عالی جنابان خواسته ام تا  جنازهء این مضحکه را در بلندای گزینش های متعادل فرهنگی بخوانند.

این کار بد است وقابل نکوهش ؟؟ .

ممکن است نحوهء خطاب ها خیلی نازک ودلپذیر نباشند ونوعی  زشتی وشدت کلام  در مواردی دیده شود .اما این هرگز بمعنی هتک حرمت وعدول از دایرهء  عفت کلام نیست . زیرا شما دوست فرهیخته بخوبی میدانید که میان  شدت کلام وعفت کلام یک اقیانوس تجربهء ادبی موجود است .

فحش - دشنام - تجاوز به اصل ونصب - تجاوز به حریم مقدسات خانوادگی و.......   با بکار برد کلماتی که در قاموس فرهنگ وزبان بارمعنایی - اخلاقی وکار برد دستوری ندارند از موارد عدول از دایرهء عفت کلام اند که با مفاهیم  خشونت در کلام  و  شدت در کلام  کدام رابطه مفهومی ندارند . وبکار گیری انها اگر مفهومی را بذرستی القا نموده بتوانند در ادبیات منظوم ومنثور کدام مانعی ندارد . زیرا حقیقت نتنها در زیبایی بلکه در مواردی هم در خشونت وزشتی بستر دارند ونمیشود منظره یک حقیقت خشمناک وزشت را با عطر دلاویز کلمات نازک ونارنجی تر سیم کرد .

حتی حالاتی وجود دارد که کلمات  خشن وزشت اگر در وضعیت تر کیبی ومشارکتی قرار بگیرند بیشتر بار منطق  مفهومی یک جمله را بر دوش میکشند تا معنای ذات خود.  این مثال را در اثار منظوم ومنثور شاعران ونویسندگان دنیا میتوان درفت کرد.

 

درمورد شعر وان چار پاره :

 

دوست عزیز:

شما که خود فرموده اید که جوان هستید  .  نمیدانم که منظور شما از جوانی کدام سن وسال است اگربین سال های بیست - بیست وپنج باشید که عمدتا سال های جوانی است باور کنید که من بطول عمر شما با شعر سر وکار دارم وبا همین اسم وتخلص بیشتر از دو دهه قبل در مطبوعات داخل کشور قلم زده ام .    استادان بزرگ وقلم بدستان ارجمند عرصهء  دانایی های شعر وادب  کشور اثار شعری ومنثور مرا به داوری نشسته اند .  گاهی خوشبینانه وزمانی هم نقادانه  . اما هرگز  با این تیپ حکم شما که فرموده اید :

 (مگر ستاره کنجشک است ک پرواز کند؟ )  بر نخورده ام و منتقدی به این بی پروایی وقصاوت ندیده ام .

من در غیاب شما در مورد این نوع استلال در حوزه شعر به تلخی خندیده ام .

بلی من ازینجا اغازیده ام .

 

ستار پر زد وعزم سفر کرد

قلم جولان زد ومشق شرر کرد

یکی در باتلاق فحش افتاد

دگر در کوچه قتل خشک وتر کرد .

 

شما با دیدن کلمهء ستاره عاجل به فکر ان بیت فولکلور:

 

ستاره سر زد و ( ماتو ) برامد .  افتاده اید .

 

   اجازه بفرمایید بپرسم که چه اشتراکی از نظر محتوا وشکل ذهنی میان این دو موجود است که انها را بمقایسه گرفته اید ؟

 این چار پار در واقع بیان منظوم ماجرای کوچه ما است که بیشتر منطق نظم بر ان حکومت میکند تا منطق شعر . زیرا زبان ان بیشتر زبان مستقیم است اما اگر رمز های کنایی وتصویری انرا در نظر بگیریم در شعر بودنش جای شک باقی نمیماند .

این چار پاره مدخلیست برای ورود پر ذوق من به تداوم بحث وخود بخشی از این بحث است . هر قدر که شما در ان نوشته که قلم  و ستاره در ان چند بار ذکر گردیده اند توجه بفرمایید به بار مفاهیم کنایی قلم وستاره نزدیک میشویدودر نتیجه اگاه میشوید که این ستاره از جمله ان ستاره های نیست که با سر زدنش ( ماتو) براید.

 

حالا خارج ازین مسا له ودر حوزهء وسیع تر میبینیم که ستاره پروازمیکند ویا خیر.

شما ضمن انکه مرا شاعر  با سواد  خطاب میکنید مدعی میگردید که :

 ( مگر ستار گنجشک است که پرواز کند؟) وبا این طرز نگرش به شعر - دو لنگه به دروازهء قلعه عظیم شعر میکوبید وبا این سطحی نگری همه شاعران زند ومردهء فارسی - دری زبان را به دار حقارت بسته وبیسواد خطاب میکنید .

متوجه هستید که چه مینویسید ؟؟.

گرچه توضیح این مسا له مستلزم یک بحث مسلکی و اکدمیک است که از حوصلهء این مقال بیرون است . اما مختصرا :

 

در گستره - چشم انداز ودر منشور خیال شاعرانه طبعیت - اشیا وپدیده های محیط پیرامون ان جلوه هایی دارند که شا عر نتنها به منظور جستجوی راز ها ورابطه ها در دهلیز های نا مکشوف این جلوه ها نقب میزند بلکه او خود درین پروسه در تحت افسون  ذات اشیا قرار میگیرد .  طوریکه حضرت ابوالمعانی بیدل میگوید :

( باز در گلشن زخویشم می برد  افسون  اب).

 

ویا وقتی سهرا ب میگوید :

 

کار ما نیست شناسای راز گل سرخ

کار ما شاید اینست

که در  افسون  گل سرخ شناور باشیم

 

   اری این افسونء ذات اشیاست که انگیزه های رسوخ وحلول شاعر رادر بطن

 عینیت محیط پیرامون به حرکت در می اورد .   

شاعر در نتیجهء این حرکت همه چیز را از صافی ذهن خود میگذراند. طوریکه بر جستگی اشکار ویکدست روح در ماده بچشم میخورد وکلیتء اشیای محیط پیرامون در در بلور روح انسان باز تاب می یابدودر نتیجه اشیا روحی مشابه روح زنده جان از جمله انسان پیدا میکند  . وبدینگونه هست که اشیای بیجان زبان باز میکنند .  اواز میخوانند - گریه میکنند - راه میروند وبلاخره  پرواز میکنند و بقول ( براهنی) :

((شاعر خود را در اشیا واشیا را در وجود خودمیبیند  ورابطهء خود را بوسیلهء کلمات توجه میکند ))   واین اوج تجلی رابطهء ذهنی ایست که میان اشیا وشاعر بوجود می اید که در نتیجهء ان اشیا خصوصیت و حالت مطلقا  فزیکی  خود را از دست میدهند ودر سایهء احساس واندیشهء شاعر قرار  میگیرند . درین صورت اشیا هم عینیت خود را حفظ میکنند وهم به نوعی حالت ذهنی ادراک وتخیل  انسان تن در میدهند .

ازینجاست که که اخشیج های دنیا ی از تصاویر - تشبیهات - استعارات - سمبول ها - کنایات و اساطیر در سر زمین تجربه های شاعرانه  گذاشته میشوند . وازینجاست که فلسفهء طبعیت ثانی  وعکس العمل شاعر در برابر ابدیت تهدید کنندهء طبعیت اولی   بما رخ می نمیاند .

اری دوست فرهیخته :

شعر را اینگونه باید درک کرد .   وبقول سهراب :

 (چشم ها را باید شست - طور دیگرباید دید ).

بار دگر با تمام مسولیت میگویم که در محیط تخیل شاعرانه ودر جغرافیای طبعیت ثانی که شاعر فرمانروای بیچون انست  نتنها  ستاره پرواز میکند  بلکه فراتر از ان  کوه سخن میگوید - دریا گریه میکند - درختان راه میروند - زنجیر قصه میگوید - زمین نفس میکشد - رنگ پرفشانی میکند - اندیشه بال میزند - انسان میپرد - باد پر میزند - دشت خمیازه میکشد - اب عطسه میزند  - ماه میوزد - زندگی بال وپر دارد - شب قدرت مکیدن دارد - ....... وهزاران مثا ل دیگر که همه مظهر تبارز حالات وخصوصیات زنده جانها از جمله انسان را  در اشیای بی جان اند که بوفرت در اثار شعرای با نام وگمنام دنیا دیده میشوند .

 

نگاه کنید به این مثال ها از شاعر ان بزرگ زبان فارسی - دری . و همانگونه که بمن خطاب ( شاعر با سواد ) نموده و فرموده اید که :

 ( مگر ستاره گنجشک است که پرواز کند ) جراء ت کنید وازین شاعران بزرگ دنیا  نیز این سوال را مطرح کنید و بیسواد وبا سواد بودن انها را تثبیت ودر مورد خود هم قضاوت کنید . واین قول سهراب سپهری را لطفا بیاد داشته باشید که میگوید :

 ( حقیقت باغ را از ذهن درخت باید دید ).

امید وارم  ترکیب  ذهن درخت را باز بیسوادی  نه پندارید .  بلی درخت نیز ذهن دارد مثل من مثل شما ومثل دیگران منتهی برای درک ان شعور وذهن انسان یا  باید درپهنای مدارج مطلوبء  جهان بینی شاعرانه   قدرت جولان پیدا نماید ویا تربیت ذهنی به کمال رسیدهء پشتوانهء این ادراک شود .

 

حضرت ابوالمعانی بیدل :

شب هجرت به ان طوفان غبار انگیخت اه من

که میدان پریدن تنگ شد در چشم اختر ها .

حالا از بیدل بپرسید که مگر اخترگنجشک است که چشم دارد ؟ .

- یکسحر تا نقش بندم صد چمن رنگم شکست

تا به پروازی رسم اندیشه جندین بال داشت .

حالا از بیدل بپرسید که مگر این اندیشه گنجشک است که بال دارد ؟؟

 ویا وقتی میگوید :

پرواز صبح  بیضهء شبنم شکست ورفت .

حالا ازبیدل بپرسید که مگر این صبح گنجشک است که پرواز میکنند؟ ویا این شبنم مرغابیست که بیضه دارد؟؟

 

نیمایوشیج بنیان گذار شعر معاصر ایران :

 

هنگامی که نیل چشم دریا

ازخشم به روی میزند مشت .

حالا از نیما بپرسید که مگر دریا انسان است که به روی خود مشت میزند ؟؟

 

نادر پور معاصر نیما :

من کیستم پرندهء شب های نا امید .

بپرسید ازنادر پور که مگر او چگونه به  گنجشک مبدل شده است ؟؟

 

شاملو معاصر نیما :

کفتر چاهی شدم از برج ویران سر کشیدم .

بپرسید از شاملو که چگونه خودش را قالب کفتر ریخته است ؟؟

 

مهدی اخوان معاصر نیما :

ای جوی خشک رهگذر چشمهء قدیم

وقتی  مه این پرندهء خوشرنگ اسمان .

بپرسید از اخوان که مگر این مه گنجشک است که می پرد؟؟

سیاوش کسرایی :

ستارگان کبوتران بی پیام وبی برند .

- بادپر میریخت روی دشت باز دامن البرز .

- قریه سر زیر بال شب میبرد .

حالابپرسید از کسرایی که مگر  این باد گنجشک است که پر میریزد ؟ ویاستارگان چگونه کبوتر میشوند وپرواز میکنند ؟ ویااین شب مگر گنجشک است که بال دارد؟

وازین قبیل ده ها هزار مثال دیگر . حالا خود تان حساب باسواد وبیسواد را تصفیه نماتیید .

راستی یادم نرود انجا که که کلمهء شاعرچه را گفته ام اگر انچه راکه من خوانده ام محصول تراوش اندیشه وتخیل جناب مولانا کبیر فرخاری باشد از ایشان معذرت خواهم خواست . در غیر ان نظم هارا صرف ناظمان می سرایند نه شاعران .

همین واخر


February 24th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها